معنی

حد، اقدام، میزان، درجه، مقدار، پایه، اندازه، پیمانه، تدبیر، مقیاس، واحد، وزن شعر، بحر، اندازه نشان دادن، اندازه داشتن، پیمودن، پیمانه کردن، در امدن، سنجیدن، اندازه گرفتن
سایر معانی: اندازه گیری، سنجش، پیمایش، برآورد، ارزیابی، معیار، یکان سنجش، سنجه، سنجانه (مانند: متر و یارد و اینچ و لیتر)، گنجایی، ظرفیت، کیل، حد (حدود)، محدوده، گسترش، وسعت، کار، دست به کار شدن، (مجلس شورا) مصوبه، لایحه، گز کردن، (با: off یا out) اندازه گرفتن و نشانه گذاری کردن یا پیمانه کردن، برآوردکردن، (با مقایسه) داوری کردن، ارزیابی کردن، به حساب آوردن، ورانداز کردن، (با: against) مقایسه کردن، همسنجی کردن، طبق چیز بخصوصی سنجیدن، به اندازه ی بخصوصی بودن، (شعر) آهنگ، وزن (رجوع شود به: foot)، (قدیمی) رقص، (در رقص) گام، (شعر قدیم) سرود، تصنیف، ترانه، (جمع - نادر) رده های وابسته به هم، هم بست رده، (چاپ) پهنای ستون، پهنای صفحه، (حرف یا عمل) با دقت ادا کردن، سنجیده عمل کردن، سنجیده سخن گفتن، (نادر) پیمودن (راه و غیره)، طی کردن، (موسیقی) میزان، شعر وزن شعر
[حسابداری] سنجیدن، اندازه گرفتن
[عمران و معماری] اندازه - اندازه گیری - سنجش
[برق و الکترونیک] اندازه گیری کردن
[حقوق] قرار، اقدام، تدبیر، میزان
[ریاضیات] بیان کردن، سنجیده شدن، مقیاس، سنج، اندازه، سنجش، سنجیدن، مقیاس، سنجه، پیمانه، اندازه گرفتن
[آمار] 1. اندازه 2. معیار

دیکشنری

اندازه گرفتن
اسم
size, measure, extent, measurement, gauge, scaleاندازه
action, measure, move, proceeding, ploy, beginningاقدام
scale, measure, gauge, yardstick, criterion, meterمقیاس
measure, rate, amount, level, size, balanceمیزان
amount, value, quantity, content, extent, measureمقدار
module, measure, gauge, modulus, bushel, yardstickپیمانه
unit, one, unity, module, measure, monadواحد
measure, plan, contraption, gimmick, contrivance, schemeتدبیر
limit, extent, bound, measure, margin, dealحد
base, grade, basis, foundation, stand, measureپایه
degree, grade, rating, point, scale, measureدرجه
meter, measure, metreوزن شعر
measureبحر
فعل
measure, gage, gauge, mete, span, stack upاندازه گرفتن
measure, evaluate, figure out, weigh, compare, considerسنجیدن
gauge, measureپیمانه کردن
measureاندازه نشان دادن
measureاندازه داشتن
traverse, travel, wend, mete, measure, runپیمودن
eventuate, burgeon, enter, erupt, measure, proveدر امدن

ترجمه آنلاین

اندازه گیری

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.