ماده، جوهر، امر، مطلب، چیز، خیم، جسم، اهمیت، ذات، ماهیت، موضوع، نکته، مهم بودن، اهمیت داشتن سایر معانی: پرموته، مادگان، محتوا (در برابر: شکل و سبک و روش)، درون داشت، مقدار، میزان، ظرف، طی، ( ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جوهر و عر
نتیجه منطقی، چیز عادی یا طبیعی سایر معانی: چیز طبیعی یا قابل انتظار یا معمولی، طبیعی، منتظره، عادی، مترقبه، بدیهی
[حقوق] حسب معمول، به طور عادی
چیز عادی یا طبیعی یا بدیهی
[حقوق] امر حکمی
[حقوق] امر منعکس در پرونده
[شیمی] موج مادی، امواج ماده
قله ی ماترهورن (در مرز سوئیس و ایتالیا)
پادماده [فیزیک] هر مادهای که بهتمامی از پادذرهها ساخته شده باشد
واژههای مصوب فرهنگستان
درواقع، در حقیقت، راستش را بخواهید، به درستی که، واقعا، براستی، حقیقت امر اینست که خوب بخواهید بدانید
طبق رسم، بنابر عادت یا روش متداول، طبق معمول، برای خالی نبودن عریضه