کمک، جفت، مات، دوست، شاگرد، همسر، رفیق، لنگه، همدم، شاه مات کردن، جفت گیری یا عمل جنسی کردن سایر معانی: مونس، مصاحب، هم صحبت، (در ترکیب) هم -، (انگلیس - خودمانی - خطاب دوستانه) رفیق، (در چیز ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[نساجی] بافت لانه زنبوری لوزی
بی جفت، بی قرین، بی همدم
[مهندسی گاز] استاندارد و شماره گذاری اجناس و ماشین آلات
ماده، جسم، جنس، جسمی، مادی، اصولی، کلی، مقتضی، اساسی، جسمانی سایر معانی: مطلب، اطلاعات، داده ها، پارچه، قماش، (جمع) لوازم، نیازمندی ها، نیازگان، مصالح، مادی (دارای ماده)، تنی، بدنی، شهوانی، ...
[شیمی] موازنه مواد [عمران و معماری] موازنه ماده [آب و خاک] تعادل مواد
[حقوق] نقض اساسی (قرارداد)
کمانش مادی [فیزیک] معیاری برای توزیع چگالی نوترون که بستگی به مواد سازندۀ قلب واکنشگاه/ رآکتور هستهای دارد
واژههای مصوب فرهنگستان
[ریاضیات] طبقه بندی مواد
[کامپیوتر] پراکنده شدن پالس نورانی در داخل یک فیبر نوری در نتیجه طول موجهای مختلف ساطع شده از یک منبع
[عمران و معماری] ترتیب مصالح
[حقوق] موضوع یا مبنای اصلی دعوا یا دفاع