مجنون، ادم دیوانه، مجنون، عصبانی، دیوانه وار سایر معانی: کسی که دیوانه ی چیزی است، شیفته، واله، دیوانه (به ویژه همراه با خشونت یا حدت)، دچار مانی، دچار شیدایی، روان شیدا، شیدا، دچار جنون تحر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
روان شیدا، شیدا، دچار جنون تحریکاتی، مانیایی، دارای علاقه ی دیوانه وار به چیزی، واله، شیفته، دیوانه، بیخود
دیوانه فرانسوى مابى
مردباره [علوم سلامت] زن دچار مردبارگی
واژههای مصوب فرهنگستان
روانشناسى : زن حشرى [علوم دامی] نیمفومانیاک
موکَنیباره [روانشناسی] فرد دچار موکَنیبارگی
دیوانگی سایر معانی: رجوع شود به: amok، amok : یک نوع جنون دراثر مر مالاریا که منجر به خودکشی میشود
(خودمانی) خل، غیرعادی، پراشتیاق
دیوانه، از جا در رفته، شوریده، اشفته سایر معانی: از خودبیخود، کالفته
نیروی فکری، قدرت مغزی، خرد، (قدیمی) بیمار روانی، دیوانه، وابسته به اختلال روانی، گیج
خل، دیوانه بی ازار سایر معانی: (عامیانه)، دیوانه، روانی
هذیانی سایر معانی: دچار هذیان، فلادگوی، هیجان زده، شوریده، پرت گو