اسب اموخته، اداره کردن، ضبط کردن، سرپرستی کردن، از پیش بردن، گرداندن، مباشرت کردن سایر معانی: سامان گری کردن، مهارکردن، (حرکت چیزی را) کنترل کردن، واپاد کردن، (نادر) با دقت به کار بردن یا اس ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رام، قابل اداره، کنترل پذیر سایر معانی: اداره کردنی، قابل کنترل، مهارپذیر، قابل اداره کردن [سینما] انضباط پذیر / بحث کردنی / مهارپذیر
مراقبتهای مدیریتشده [مدیریت سلامت] روشی در نظام ارائۀ مراقبتهای سلامت که در آن بیمهگر یا بیمهگذار بر ارائه و هزینه و نرخ و بهرهمندی و کیفیت مراقبت ن ...
واژههای مصوب فرهنگستان
جنگل تحت مدیریت [مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل] جنگلی که در چارچوب طرح جنگلداری، روشهای خاص جنگلشناسی و پرورشی در آن اعمال میشود ...
[حسابداری] حسابداری مدیریت [ریاضیات] حسابداری مدیریت
[ریاضیات] تجزیه و تحلیل مدیریت
[ریاضیات] ارزشیابی مدیریت
[صنعت] سیستم رفتار و بازخور مدیریت
[صنعت] سیستم مدیریت با سرکشی به همه نقاط
[صنعت] پیمانکاری مدیریت - مدیریت پیمان MC شخصیتی است حقوقی که به نمایندگی از طرف مجری طرح ؛ مسوولیت مدیریت؛ کنترل و هماهنگی پروژه ها و مراحل اجرایی را به عهده دارد. مدیریت طرح وظایف خود را د ...
[ریاضیات] هزینه ی مدیریت، مخارج اداره کردن
[کامپیوتر] سیستم مدیریت اطلاعات [برق و الکترونیک] سیستم اطلاعات مدیریتی سیستم اطلاعات کامپیوتری که داده هایی از قبیل هزینه های مواد، سربار، گسترش عملکرد، فروش و سود و زیان را دریافت و در فوا ...