از اثر انداختن، بی اثر کردن، ناکنش ور کردن، بی خاصیت کردن سایر معانی: خنثی کردن، از کار انداختن (به ویژه بمب و چیزهای مخرب)، (واحد نظامی را از حالت آمادگی رزمی) به حالت ذخیره درآوردن، نافعال ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حق نمایندگی (کسی را) لغو کردن، از نمایندگی انداختن، از بهرهگیری انداختن
بی حس کردن سایر معانی: حساسیت زدایی کردن، از میزان حساسیت کاستن، سوهش زدایی کردن، (فیلم عکاسی را) نسبت به نور کمتر حساس کردن، از حساسیت فیلم کاستن