deactivate
معنی
از اثر انداختن، بی اثر کردن، ناکنش ور کردن، بی خاصیت کردن
سایر معانی: خنثی کردن، از کار انداختن (به ویژه بمب و چیزهای مخرب)، (واحد نظامی را از حالت آمادگی رزمی) به حالت ذخیره درآوردن، نافعال کردن، نا کنشگر کردن
[نساجی] بی اثر - خنثی - غیر فعال - خنثی سازی
سایر معانی: خنثی کردن، از کار انداختن (به ویژه بمب و چیزهای مخرب)، (واحد نظامی را از حالت آمادگی رزمی) به حالت ذخیره درآوردن، نافعال کردن، نا کنشگر کردن
[نساجی] بی اثر - خنثی - غیر فعال - خنثی سازی
دیکشنری
از کار انداختن
فعل
undo, nullify, deactivate, enervate, foil, counteractبی اثر کردن
deactivateناکنش ور کردن
deactivate, impoverishبی خاصیت کردن
deactivate, break downاز اثر انداختن
ترجمه آنلاین
غیر فعال کردن