نظیر، ساختمان، ساخت، وادار یا مجبور کردن، گاییدن، انجام دادن، درست کردن، ایجاد کردن، بوجود اوردن، ساختن، باعی شدن، تصنیف کردن، تاسیس کردن سایر معانی: به وجود آوردن، آمودن، جور، مناسب، - کردن ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(عامیانه) بزرگ وانمود کردن
قویا استدلال کردن، دلیل و برهان آوردن
تغییر یا تنوع ایجاد کردن
مصالحه کردن، (درخواسته های خود) تخفیف دادن
رونوشت (تهیه) کردن، کپی کردن
1- فرورفتگی ایجاد کردن (در چیزی) 2- (اشتیاق و امید و غیره) کاستن از، ضربه زدن به، تضعیف کردن
دهن کجی کردن به، ادا در آوردن
(انگلیس - عامیانه) سنگ (کسی یا چیزی را) خیلی به سینه زدن، زیاد توجه کردن به
(با خم کردن زانو) تعظیم کردن
خوردن، به عنوان خوراک مصرف کردن
دست انداختن، مورد تمسخر قرار دادن، مسخره کردن