محلی، موضعی، مکانی، محدود بیک محل، مقامی سایر معانی: بودگاهی، باریک بینانه، تنگ نظرانه، کوته فکرانه، محدود، جاهلانه، کرانمند(انه) (در برابر: گسترده اندیشانه)، (پزشکی) موضعی، ویژگاهی، (ترن و ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[عمران و معماری] راه دسترسی محلی
کنش موضعی [خوردگی] خوردگی ناشی از کنش پیلهای موضعی ایجادشده در سطح فلز
واژههای مصوب فرهنگستان
[حقوق] دعوی قابل طرح در محل معین
[عمران و معماری] فشار اتمسفری منطقه
پایۀ موضعی [ریاضی] فرمولدار
[ریاضیات] پایه ی موضعی
[عمران و معماری] کمانش موضعی - کمانه موضعی
[برق و الکترونیک] مکالمه محلی
[برق و الکترونیک] کانال محلی کانال پخش استانداردی که به چندین ایستگاه اجازه ی عمل کردن با توان کمتر از 250W را می دهد .
(در رمان و نمایش و غیره: منظره یا لهجه یا رفتار یا سنت محلی که برای اصیل جلوه دادن به کار می رود) ویژگی های محلی، جزئیات بودگاهی، بودگاه رنگ، رنگ شاخص کوه ورودخانه وجنگل وغیره درنقشه، خصوصیا ...