مطلق، قطعی، غیر مشروط، فرض، بی شرط، بدون قید و شرط، غیر شرطی، بلا شرط سایر معانی: بی قید و شرط، بی چون و چرا، نامشروط، ناسامه [حقوق] بدون قید و شرط [ریاضیات] بدون شرط، بی شرط، بلاشرط، غیر شر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[صنعت] نامقید، نامحدود [ریاضیات] غیر مقید
وسیع، پهناور، عظیم، زیاد، بیکران سایر معانی: بسیار بزرگ، سترگ، نهمار، کلان، هنگفت، (بسیار) وسیع، (قدیمی) عظمت، بزرگی، وسعت، پهناوری، (قدیمی) فضای عظیم
حداکثر غلظت باقیمانده از یک ترکیب شیمیایی، پس از فراوری در غذا، که ازنظر قانونی مجاز شناخته میشود |||متـ . بیشینۀ باقیماندۀ مجاز [علوم و فنّاوری غذا] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
کمترین مقدار یک عنصر یا ترکیب در یک نمونه که برحسب واحد جرم یا شمار اتمها یا مولکولها بیان میشود [شیمی]
حد بالا یا پایین در یک ردۀ قطری [مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل]
فرمولدار [ریاضی]
حدی مشخص برای عرض خط که ابعاد قطعات نباید از آن کمتر یا بیشتر باشد [حملونقل ریلی]
حداکثر سرعت مجاز قطارهای باری یا مسافری و مانند آنها در یک مسیر مشخص یا در بخش مشخصی از یک مسیر [حملونقل ریلی]
حداکثر مقدار مجاز آلاینده در هوا که بههیچوجه نباید از آن فراتر رود [مهندسی محیط زیست و انرژی]
حداکثر میزان اعتباری که پیشخان مهمانخانه پیش از درخواست پرداخت برای مهمان در نظر میگیرد [گردشگری و جهانگردی]
قطعهای که عمر مفید آن برای مدتی خاص پیشبینی شده است و پس از انقضای آن دیگر قابل استفاده نیست [حملونقل هوایی]