سیاه، افسرده، غمگین، عبوس سایر معانی: دلمرده، دلگیر، محزون، ناشاد
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بدون طبقات اجتماعی یا اقتصادی، بی طبقه، بیطبقه a classless society جامعهی بی طبقه، جامعهی غیرطبقاتی
بطور بی ابر یا روشن
بی یقه، بی یخه
بی رنگ، بی مزه، کم رنگ، رنگ پریده، غیر جالب سایر معانی: ملالت آور، (داستان و نمایش و غیره) بی مزه، بی بو و خاصیت، یکنواخت، خسته کننده، رنگ رفته، خاکستری، مات، کدر، ویر [نساجی] بیرنگ - کمرنگ ...
[نساجی] لاک شفاف - لاک بی رنگ
انتقال بیاتصال [مهندسی مخابرات] انتقالی که در آن پیش از برقراری ارتباط یا در حین آن هیچ مدار ثابتی میان گیرنده و فرستنده برقرار نشود ...
واژههای مصوب فرهنگستان
بدون سیم سایر معانی: باطری دار، بی ریسمان، بی تار [برق و الکترونیک] بیسیم
[برق و الکترونیک] تلفن بی سیم دستگاه تلفنی که گوشی آن از طریق خط رادیویی با برد محدود به واحد اصلی مرتبط می شود. گوشی تلفن دارای فرستنده-گیرنده رادیویی و صفحه کلید برای شماره گیری است. واحد ...
(در اصل بوده است: couldn't care less) اصلا اهمیت ندارد، (در اصل بوده است: couldnt care less) اصلا اهمیت ندارد
شکر خدا را به جای آوردن، موهبت های خدا را برشمردن، شکر نعمت کردن
بی خطر