بیهوده، بی سود، بی مصرف، بی علاج، عاری از فایده سایر معانی: بی فایده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] نامحدود، بی لبه، بی کران
مشتاق، بی نفس، بی جان سایر معانی: از نفس افتاده، نفس گیر، (شعر قدیم) مرده، نفس نفس زنان، (در اثر ترس یا هیجان و غیره) از نفس بازمانده، دم فرو کشیده، (در مورد سبک نگارش) پر هیجان و گیرا، پر ا ...
بی شلوار، بی ته
بی موکل، بی کار، بی مراجعه سایر معانی: (در مورد وکیل دادگستری) بی مشتری، بی موکل درمورد وکیل
[سینما] فیلم دست ساز بدون دوربین
سرهم بند، بی دقت، لا ابالی، غافل، مسامحه کار، سبکسر، غفلت کار، لا قید سایر معانی: سر به هوا، یخلا، ولنگار، با بی دقتی، کم توجه، بی توجه، حواس پرت، شلخته، سهل انگار، نسنجیده، بی غم، غم آزاد، ...
سردستی، غفلت کارانه سایر معانی: ازروی بی مبالاتی یابی فکری، ازروی بی پروایی
(بانکداری) چک صراف، چکی که بانک به عهده ی خودش می کشد، (در مورد داد و ستد و خرید و غیره) انجام شدنی بدون پول نقد (مثلا با چک یا اعتبار)، غیرپولی، غیرپولی cashless transactions دادو ستدهای بد ...
پیوسته، لاینقطع
بی مدافع
پایدار، تغییر ناپذیر، بی تغییر، ثابت سایر معانی: غیر ثابت، پر تغییر، دگرگون پذیر، متغیر، دگرگون ناپذیر