بی پرتو، بی نور
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مبارک، سعید، متبارک، خوشبخت سایر معانی: مقدس، آشو، همایون، فرهومند، فرخنده، خجسته، وابسته به آمرزش، رستگار، آمرزیده، قرین رحمت، (قسم یا دشنام ملایم) فلان فلان شده، سزاوار دشنام، آرامبخش، پرب ...
خوشابحال پاک دلان
[کامپیوتر] مخزن فرعی
خوشابه حال کسیکه
باداور، شوک مبارک
حضرت مریم باکره (the virgin mary هم می گویند)
(adverb) به طرز مطبوعی، به طرز دلپذیری، به طور خوشایندی
خوشی، سعادت، خجستگی، مبارکی، برکت
برکت، دعای خیر، نعمت خدا داده، نعمت، موهبت، دعای پیش از غذا سایر معانی: طلب آمرزش، طلب برکت، دعای پیش یا پس از غذا، فیض، آفرینگان، فرهومندی، تبرک، تایید، رضا و رغبت، موهبت الهی، استعداد خداد ...
توفیق اجباری
بدون خونریزی، بی خون سایر معانی: بدون خونریزی (در مقابل bloody)، کم خون، بی بنیه، رنگ پریده، کم نا، بی رمق