طب بی علامت، بی نشانه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بی مزگی، بی سلیقگی
1- درس دادن به کسی 2- درس عبرت دادن به کسی، کسی را تنبیه کردن
اشخاص مقدس، آمرزیدگان، رستگاران، بهشتی ها، فرخندگان
بیشتر... کمتر
(اسکاتلند) بی رمق، بی حال
لا قید، بی فکر، بی ملاحظه، ناشی از بی فکری سایر معانی: بی دقت، شورتی، کسی که حال دیگران را مراعات نمی کند، بی اعتنا، نسنجیده، بی فکرانه، عجولانه، شتاب آمیز
از روی بی فکری
بی موقع، بی جزر ومد، بی کشند، بدون جزر ومد، بی فصل سایر معانی: بی کشند، بدون جزر ومد، بی جزر ومد، بی فصل، بیموقع
بی انتها، نا مناسب، نا گذرا سایر معانی: بی پایان، لایتناهی، ابدی، جاودان، بی مدت، بدون مدت یا ضرب الاجل [ریاضیات] بی زمان
بی رنگ، بدون سایه رنگ سایر معانی: بی رنگ، بدون سایه رنگ
[نساجی] ماکوی بی سر - ماکوی سر تخت