طناب، خام، کمند، طناب خفت دار، کمند انداختن سایر معانی: لویشه، نهنگ، پالاهنگ، شولان [کامپیوتر] کمند- ابزار انتخاب که معمولاً در برنامههای نقاشی وجود دارد . شکل آن مانند طناب قلابداری است و ه ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فرمانروای دریاها، مسلط بر دریا
جمع شده، دشوار، بر امده، گره دار، منگوله دار، ازدحام کرده، کلاله دار سایر معانی: پیچیده، غامض، پرجزئیات، بسته شده یا محکم شده با گره، گره زده، پر گره، قلمبه دار، گیردار، گیرکرده، گوریده، دره ...
دام، بند، تله، کمند، در کمند انداختن، بدار اویختن سایر معانی: حلقه ی دار، گره طناب دار، گره لغزنده (که وزن موجب تنگ تر شدن آن می شود)، لویشه، پابند، با خفت کمند، (با طناب) گیر انداختن، با کم ...
ریسمان، طناب، رسن، ریسمان بادبان کشی، با طناب بستن، بشکل طناب درامدن سایر معانی: بند، کمند، کمند انداختن، با کمند گرفتن، رشته، به نخ کشیده، طناب پیچ کردن، (معمولا با: off یا in یا out - با ط ...
دام، اسباب، نیرنگ، گیر، دریچه، تله، در تله اندازی، محوطه کوچک، شکماف، فریب دهان، نردبان قابل حمل، زانویی مستراح و غیره تله، در تله انداختن، بدام انداختن سایر معانی: پهند، پا دام، گل دام، لات ...