سرگردان بودن، سفر کردن، بزیارت رفتن سایر معانی: رهنوردی کردن، پیمودن، راه رفتن، گشتن، اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرگردان بودن، هرزه گردی کردن، ول گشتن سایر معانی: (عامیانه)، خرامیدن، یالم یالم راه رفتن، خیابان گز کردن، چمیدن، مچیدن، قدم زدن، راه رفتن، بزحمت راه رفتن