[حقوق] استنکاف از احقاق حق، استنکاف از اجرای عدالت، تضییع حق
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[حقوق] اجرا کردن عدالت
گردشگری پاک [گردشگری و جهانگردی] رویکردی مبتنی بر عدالت و اخلاق در گردشگری که هدف از آن رعایت معیارهای گردشگری پایدار ازلحاظ اجتماعی و زیستمحیطی است ...
واژههای مصوب فرهنگستان
قاضی کل دیوان عالی امریکا، رئیس دیوان عالی
عدالت توزیعی [روانشناسی] باوری نزد کودکان مبتنی بر اینکه پاداشها و تنبیهها بهطور برابر و منصفانه توزیع میشوند ...
وزارت دادگستری
اشتباه قضائی [حقوق] سوء جریان قضایی، دادرسی غیر عادلانه
عدالت را از راه خود منحرف کردن
(ادبیات) کامیابی خوبان و شکست بدان (معمولا در آخر داستان)، سزا، جزا
[حقوق] جانب عدالت را گرفتن، عادلانه عمل کردن
خفت، خواری، سوء استعمال، توهین، فحش، پرخاش، تهمت، بد زبانی، بد دهانی، سب، فحش دادن، بد بکار بردن، بد استعمال کردن، سو استفاده کردن از، بدرفتاری کردن نسبت به، به زنی تجاوز کردن، ننگین کردن، ب ...
دادستان، مدعی العموم سایر معانی: (امریکا) دادستان کل ایالت، (a و g بزرگ) دادستان کل امریکا (که مقامش معادل وزیر دادگستری است)، pl مدعی العموم، مدعی العموم [حقوق] دادستان کل، مدعی العموم، وزی ...