داخلی، درونی، دور از مرز، دور از کرانه سایر معانی: درونین (در برابر: برونی exterior)، درون کشوری، (واقع در داخل سرزمین نه مرزهای آن) درون سرزمینی، درون مرزی، باطنی، کنه، اندرون، درون سرزمین ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] زاویه ی درونی چندضلعی
[عمران و معماری] ستون داخلی
[ریاضیات] مماس مشترک داخلی
(طرح ریزی و ساختن داخل بنا که گاهی شامل درون آذینی هم می شود) توکاری، درون آرایی، طراحی داخلی
[زمین شناسی] آبراهه داخلی طرح نا ممتد رودهای فصلی که تا اقیانوس جریان نمی یابند.
[نفت] بست های داخلی پایه دکل
[زمین شناسی] خطوط ارتباطى داخلى، خطوط مواصلات داخلى راه هاى امن و کوتاه در ناحیه عملیاتى که برترى تحرک را براى نیروهاى خودى فراهم مى آورد ونیروهاى دشمن از چنین برترى محروم مى باشند.این چنین ...
[ریاضیات] عملگر درونی
[عمران و معماری] توجیه درونی
سیاره ای که مدارش در درون مدار زمین است
[ریاضیات] نقطه ی داخلی