خنثی، پوچ، بیهوده، عاری از فایده، عاطل، بی اثر، بی فایده، باطل، عبی سایر معانی: عبث، بی حاصل، بی ثمر، بادرم، هرز، یاب، لغو، بی نتیجه، با بی عرضگی، ناشیانه، عبک
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ناتوان، عاجز، بی مهارت، بی عرضه، نفهم، محجور، نا قابل سایر معانی: ناقادر، غیرذی صلاح، فاقد صلاحیت، بی جربزه، نالایق
بی نتیجه، بیهوده، بی اثر، بی فایده، غیر موثر سایر معانی: بی هنایش، بی ثمر، بی سود
رجوع شود به: piddling
کم، غیر کافی، اندک قلیل سایر معانی: ناکافی، نابسنده، اندک، قلیل، دور از هم، تنک، کم پشت، کوچک، تنگ و تاریک، کم فضا، بسته
خرده، ریز، کوچک، ریزه، خرد، محقر، کم، جزئی، دون، پست، خفیف سایر معانی: کوچولو، قلیل، معدود، اندک، ناچیز، کم اهمیت، خردسال، کم سال، کم سرمایه، خرده پا، دون پایه، معمولی، عامی، (آواز یا صدای ش ...
نسبتا کوچک یا کم
وضعیتی در ریشه اتصال یک جوش شیاری که در آن فلز جوش سرتاسر ضخامت اتصال را دربرنمیگیرد [مهندسی جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب]
واژههای مصوب فرهنگستان