جرقه زننده، بارقه دار سایر معانی: scintillant : جرقه زننده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ان، قسمتی از ثانیه سایر معانی: لحظه، آن، یک آن
سیستم (سازگان) آب پاشی خودکار (برای آبیاری چمن و غیره) [عمران و معماری] سیستم آبفشانی
رد، اثر، نشان، مقدار ناچیز، جای پا، رد پا، مقدار کم، طرح، دنبال کردن، رسم کردن، ردیابی کردن، اثر گذاشتن، پی کردن، پی بردن به، ترسیم کردن، ضبط کردن، کشیدن سایر معانی: بنک، نشانه، جای چرخ (و غ ...
ایجاد شدن سطحی چروکیده در یک پوشش یا فلز نوردشده بهدلیل شرایط نامناسب محیطی و اجرایی [خوردگی]
واژههای مصوب فرهنگستان