اولیه سایر معانی: اصلی، اساسی، بدوی، ابتدائی، مقدماتی، اولی یا اولیه، ناقص، رشد نکرده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ابتدایی، بدوی، ناقص، اولیه سایر معانی: اصولی، بنیادی، پایه ای، آسایی، آغازین، کم [زمین شناسی] ابتدایی. کوچک. کم رشد.
مقدارمادۀ نگهدارندۀ جذبشده در مرحلۀ اولیۀ اشباع چوب و پیش از اعمال فشار در فرایندهای فشار [مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل]
واژههای مصوب فرهنگستان
میزان تردد ممکن که بر مبنای دادههای هندسه راه، بلافاصله پس از ساخت یا بازسازی یا تغییر شرایط، برآورد میشود [درونشهری]
ضایعۀ اولیهای که مستقیما از سطح خارجی دندان آغاز میشود [پزشکی - دندانپزشکی]