جزء، جزء ترکیبی، ذرات سایر معانی: (جزیی از یک چیز مرکب) جز، جز ترکیبی، جز مقوم، پاره، پاژ، فرشیم، در جمع اجزاء، داخل شونده، عوامل، عناصر [عمران و معماری] جزء متشکله - ماده متشکله [ریاضیات] ج ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اجزاء، عناصر [ریاضیات] مواد متشکله، اجزاء متشکله، جزء
[ریاضیات] اجزاء مختلف
اجزای غذا [علوم و فنّاوری غذا] اجزایی که ترکیب محصول غذایی را تشکیل میدهند|||متـ . اجزا
واژههای مصوب فرهنگستان
[ریاضیات] اجزاء منطقی
جوهر فرد، اصل، اساس، عنصر، جسم بسیط، محیط طبیعی، اخشیج سایر معانی: (هر یک از چهار عنصر آب، آتش، هوا و خاک که در قدیم همه ی اجسام را متشکل از آن می دانستند) آخشیج، (هر یک از این چهار عنصر به ...
ترکیب، جنبه، خط، خاصیت، چهره، خصیصه، خصوصیات، طرح صورت، ریخت، نمایان کردن، بطور برجسته نشان دادن سایر معانی: (در اصل) قیافه، شکل، نما، ظاهر، دیس، نمایه، اندام، (جمع) سیما، پک و پوز، وجنات (و ...