ingredient
/ɪŋˈɡriːdiənt/

معنی

جزء، جزء ترکیبی، ذرات
سایر معانی: (جزیی از یک چیز مرکب) جز، جز ترکیبی، جز مقوم، پاره، پاژ، فرشیم، در جمع اجزاء، داخل شونده، عوامل، عناصر
[عمران و معماری] جزء متشکله - ماده متشکله
[ریاضیات] جزء ترکیبی، جزء عناصر، عوامل، اجزاء

دیکشنری

جزء
اسم
component, part, ingredient, member, detail, portionجزء
ingredientجزء ترکیبی
ingredientذرات

ترجمه آنلاین

ماده تشکیل دهنده

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.