وظیفه، تصدی، عهده داری، وجوب، لزوم سایر معانی: خوابیدگی، درازکشیدگی، غنودگی، (وظیفه و غیره) الزام، بایستگی [حقوق] تصدی، دوره تصدی، حیطه اختیار، وجوب، لزوم
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دردوره تصدی او
سلطنت، حکمفرمایی، حکمرانی، حکومت، حکمفرما بودن، سلطنت یا حکمرانی کردن سایر معانی: پادشاهی، 2 - چیرگی، سلطه، تسلط، حکمروایی، 3 - دوران پادشاهی، دوران سلطنت، 4 - سلطنت کردن، پادشاهی کردن، 5 - ...