دست، دسته، شرکت، خط، پنجه، پهلو، عقربه، دست خط، دخالت، یک وجب، طرف، کمک، پیمان، دادن، کمک کردن، با دست کاری را انجام دادن سایر معانی: دست (از مچ تا سر انگشتان)، ید، سمت، جهت (معمولا همراه با ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
با، پیش، بطرف، برخلاف، بوسیله، بعوض، در جهت، در ازاء سایر معانی: در جایی یا برای اداره ای کار کردن، از، درباره ی، در مقایسه با، با همان شرایط، به خوبی...، به همان خوبی که، کاملا مثل، همراه، ...