منحوسانه، بطور نحس، بطور ناخجسته، شوم وار
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وابسته به نماینده
بدشگون، بدیمن، بدفرجام، دارای فال بد سایر معانی: شوم، ناخجسته، نحس، ناهمایون، پرفیس و افاده، بوشی، با خودنمایی، تفرعن آمیز، شگفت انگیز، اعجاب آور، سرنوشت ساز، مهم، خطیر
زشت، بد، نامساعد، برعکس، بد قیافه، نا مطلوب، نامیمون سایر معانی: مخالف، پاد [ریاضیات] نامساعد [ریاضیات] نامطلوب
نجوش، نادوستوار، نامهربان، غیر دوستانه، خصمانه، دشمنانه، سرد، سرسنگین، خصومت آمیز، ناهمراه، نامساعد
شوم، سیاه، ناموفق، بد بخت، بدشگون، نحس، سیاه بخت، تیره بخت، بدیمن، بخت برگشته سایر معانی: بدبیار، بدشانس، نگون بخت، منحوس، بد اختر، گجسته، نافرخنده، تاسف انگیز، اسف انگیز
بی مورد، نا بهنگام، بی موقع، بیگاه سایر معانی: در وقت نامناسب، بیجا، پیش از موقع، زودرس، نامعقول، غیر منتظره
خود سر، ناموفق، تبه کار، نا مناسب، بدامد، خود سر - نامساعد سایر معانی: بیجا، بی مناسبت، نابگاه، نابهنگام، نامساعد، ناجور، مخالف، (قدیمی) سمج، سرسخت، سرکش، فاسد