بى پایانى، بیحسابى، بزرگى بى اندازه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بسیار عمیق سایر معانی: گردابی، ژرف، ورطه ای، ناپیمودنی [عمران و معماری] مغاکی [زمین شناسی] مغاکی این اصطلاح معمولا "متعلق به پایینترین اعماق اقیانوسها"ست عمق ناحیه مغاکی را بطور کلی از 4000 ...
بی پایان، نا محدود، بی حد، محدود نشدنی سایر معانی: بی حد و حصر، بی مرز
وسیع، بسیار خوب، پهناور، عظیم، عالی، ممتاز، گزاف، عظیم الجثه، کلان، بی اندازه، بیکران سایر معانی: بسیار بزرگ، سترگ، نهمار، سهمگین، گت، تنومند، (در اصل) بی حد و حصر، بی نهایت، بی پایان [ریاضی ...
عظمت، زیادی، بیکرانی سایر معانی: بزرگی زیاد، سترگی، نهماری، گتی، تنومندی، پهناوری، بی پایانی [ریاضیات] بی کرانی، زیادی
پایان نا پذیری، تهی نشدنی سایر معانی: پایان نا پذیری، تهی نشدنی
پایان نا پذیر، تمام نشدنی، بسیار دراز سایر معانی: بی پایان
نا محدود، بی حد و حصر سایر معانی: بی کران، ناکرانمند، بی پایان [ریاضیات] نامحدود، بی حد
هزارها، ده هزار، بی شمار سایر معانی: بسیار بسیار، فراوان، هزاران، هزارها (معمولا با: of)، (در اصل) ده هزار [ریاضیات] پیشوندی به معنی ده هزار
شگرف، حیرت اور سایر معانی: شگفت انگیز، اعجاب آور، بهت انگیز، عظیم، سترگ، گت، سهمگین، غیر عادی
[ریاضیات] تعریف ناپذیر، شمارش ناپذیر، ناشمارا
ژرف، غیرقابل عمق سنجی سایر معانی: ژرف، غیرقابل عمق سنجی