وابسته به اداره ی خانه، کدبانویی، خانه داری، کدبانووار، خانه دارانه، خانهداری housewifely duties وظایف خانهداری کدبانووار، خانهدارانه منظم و تمیز، با صرفه جویی و کاردانی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خانه دار سایر معانی: کلفت خانه، مستخدمه، خانه دار (به ویژه مزدبگیر)، (زن) خدمتکار
خانه داری، اداره منزل سایر معانی: کلفتی، خدمتکاری، اداره ی خانه، کاخداری [کامپیوتر] عملیات کامپیوتری که مستقیماً کمکی برای بدست آوردن نتایج مطلوب نمیکند اما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه ان ...
زنی که شغل اصلی او مراقبت از خانواده است و هیچگونه مزدی در برابر کاری که در خانه انجام میدهد، نمیگیرد [مطالعات زنان]
واژههای مصوب فرهنگستان