(عامیانه) راستی !، به خدا، راست می گویم، واقعا!
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پسندیده، عالیجناب، سربلند، خوش طینت، محترم، شریف، شرافتمندانه، بزرگوار، شایان تعریف، ابرومند، لایق احترام سایر معانی: شرافتمند، آبرومند، آبرودار، پرافتخار، (عنوان ویژه ی برخی مقام ها- h بزرگ ...
(در فهرست های افتخار) با سربلندی، کار خوب (معمولا به کسانی اطلاق می شود که در رده ی دوم ممتازان قرار دارند)
بطور افتخاری
(لاتین - در دانشنامه های تحصیلی) سپاسین، بافرمندی، بافرمندی a law degree honoris causa لیسانس حقوق با فرمندی
(امتیازات ویژه ای که گاهی به قشون شکست خورده داده می شود مثلا حق حمل سلاح سبک) فرجه ی ویژه، پروانه ی ویژه
پوزش خواهی، عذرخواهی اشکار
ننگ، رسوایی، ابروریزی، بیشرفی، نکول، پستی، ننگین کردن، خوار کردن، بی احترامی کردن به، تجاوز کردن به عصمت سایر معانی: آبروریزی، بی آبرویی، روسیاهی، بدنامی، مایه ی ننگ، سبب روسیاهی، آبروریزی ک ...
(در قدیم) محل دوئل، جای جنگ تن به تن، صحنه دوئل
ندیمه، ندیمه در باری، ساقدوش یا ملازم عروس سایر معانی: (دختری که در عروسی دنبال عروس راه می رود) ساقدوش عروس، ملازم عروس، honour of maid ندیمه
ساقدوش عروس، بانوی محترمه ملازم عروس سایر معانی: زن شوهر داری که ملازم عروس است
[حقوق] اطلاعیه ای که در صورت نکول برات، براتگیر باید بلافاصله به براتکش و هر یک از ظهرنویسها بدهد