[ریاضیات] چهارضلعی هارمونیک
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] تقسیم توافقی، رشته توافقی
[ریاضیات] نسبت توافقی
[برق و الکترونیک] پاسخ هماهنگ
[ریاضیات] فضا های موزون، فضاهای هماهنگ
[برق و الکترونیک] طیف هماهنگ
[آمار] تغییرپذیری همساز
[شیمی] ارتعاش هماهنگ
متناسب و متوازن، جور، موزون، سازگار، (اندیشه یا سلیقه یا احساس و غیره) متوافق، همدل، همدل و همصدا، فراخور، هم آواز، هم عقیده، هم اندیش، (موسیقی) هماهنگ، دارای هارمونی، همساز، آهنگین، خوش آهن ...
موسیقی دان، اهنگ ساز، متخصص تطبیق روایات سایر معانی: (موسیقی) ویژه گر هارمونی، ویژه گر هماهنگی
هم اهنگسازی سایر معانی: هم اهنگ سازی
مع، سیلیکات ابدار الومینیوم وباریم که بلورهای ان بصورت جفت وصلیبی برنگهای مختلف یافت میشود