حکمیت کردن سایر معانی: داوری کردن، حکم شدن، (اختلاف را) از طریق حکمیت حل کردن، به داور مراجعه کردن، کدخدامنشی کردن، حکمیت کردن در، فیصل دادن، فتوی دادن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
توافق، سازش، مصالحه، تراضی، مصالحه کردن، تسویه کردن، سازش کردن سایر معانی: مدارا، میانگیری، کدخدامنشی، حد وسط، بینابین، (با کدخدامنشی) با هم سازگار شدن، میانگیری کردن، توافق کردن، مدارا کردن ...
[برق و الکترونیک] زمین خنثی اتصال زمینی که به رسانای خنثی یا نقطه خنثی یک خط قدرت تراتسفورماتور، موتور، ژنراتور یا قطعه دیگر متصل به خط برقرار می شود .