کفیل، پیوستگی، قرارداد، بند، ضمانت، قید، ضمانتنامه، اوراق قرضه، رابطه، زنجیر، قرارداد الزاماور، عهد ومیثاق، رهن کردن، تضمین کردن سایر معانی: (هرچیزی که به هم وصل کند یا بچسباند یا سفت کند یا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چسبناک، ماده چسبنده و لزج، بوی نامطبوع، مزهو طعم تند، ذوق، رغبت سایر معانی: (آمریکا-خودمانی)، چیز چسبناک، چیز چسبان، شیرین و چسبناک، شیره مانند، میل
چکیده، جریان، شهد، شیره، لجن، بستر دریا، لای، رسوخ، لجن زار، جاری، بیرون دادن، اهسته جریان یافتن، تراوش کردن، چکیدن سایر معانی: گل آبکی، شلکا، خره، تراویدن، آهسته جریان داشتن (مانند خون نیمه ...
بند، بست، همبستگی، پیوند، (کالبد شناسی) همبند، همپیوند، بست همبستگی [زمین شناسی] هم پیوند، هم بند - بخش آهکی حلقه متصل کننده بخش سیفون متصل به سطح به سوی رأسی دیواره در پیچ ها یا صدفهای دیسک ...