نهر، بستر نهر، ابکند سایر معانی: (در جنوب غربی ایالت متحده)، بستر رودخانه ی خشک، آبکند، ابگند [زمین شناسی] نهر، بستر نهر، آبگند جویبارهای فصلی و موقتی نواحی خشک و نیمه خشک که دارای دیواره و ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تنگه، دره عمیق و باریک، دره باریک و تنگ، دربند سایر معانی: (دره ی دراز و باریک که دو طرف آن صخره های بلند است) تنگ دره، تنگ، تکاب، آبکند [عمران و معماری] دره عمیق - دره تنگ - گلوگاه - تنگ - ...
وقفه، شق، دهنه، رخنه، شکاف، درز، جای باز، اختلاف زیاد، شکافدار کردن سایر معانی: (از نظر زمان یا بعد) وقفه، انقطاع، جای خالی، از قلم افتادگی، فاصله، فرق فاحش، تفاوت، کمیابی، (در نرده یا دیوار ...
جوی، اب رو، حفره، شیار دار کردن، قطره قطره شدن، اب رودار کردن سایر معانی: جویچه، مرزآب، فقر و فلاکت، مذلت، (شمع) ذوب شدن و جاری شدن موم، آب گذار (طرفین شیروانی که به ناودان ختم می شود)، آب ر ...
فاصله، فرجه، مدت، فاصله بین دو چیز، فاصله دار کردن سایر معانی: فاصله ی میان دو چیز را پر کردن، (فاصله یا فضای میان دو چیز) میانجای، دورجای، (نگارش و چاپ و غیره) فاصله گذاشتن [ریاضیات] جداساخ ...
خندق، خاکریز، خندق کندن سایر معانی: خندق (کندک)، آلنگ [عمران و معماری] خندق [کوه نوردی] چاکِ کناری [آب و خاک] نهر عمیق
ابکند، سره، دره تنگ و عمیق، مسیل، دارای دره تنگ کردن سایر معانی: (تنگ و عمیق) آبکند، فرکند، دهار [عمران و معماری] آبکند - مسیل - فرکند [زمین شناسی] آبکند، دره تنگ و عمیق، دارای دره تنگ کردن ...
تغار، ابشخور، سنگاب سایر معانی: (تشت - چوبی یا سنگی که در آن برای نوشیدن دام آب می ریزند) آبشخور، آبخورند، آخور (بیشتر می گویند: manger)، (رختشویی و غیره) تشت، لاوک، تاپو، ناودان، آب رو، راه ...
درۀ کوچک و باریک و ژرفی که براثر عبور سیلاب بر روی رسوبات و خاکهای سست سطحی به وجود میآید [جغرافیا]
واژههای مصوب فرهنگستان
فرسایشی که براثر حرکت سریع آب، تنگههای عمیقی در سطح زمین به وجود میآورد|||متـ . آبکَندیشدگی gullying [زمینشناسی]