مهمان، انگل، مهمان کردن، مسکن گزیدن سایر معانی: وابسته به مهمان، ایرمان، مشتری (هتل و رستوران و غیره)، مسافر، (نمایش و غیره) هنرپیشه ی میهمان، هنرپیشه ای که استثنائا و بنا به دعوت در برنامه ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[کامپیوتر] حساب میهمان
[کامپیوتر] کامپیوتر مهمان
[شیمی] عنصر کم مقدار [زمین شناسی] عنصر مهمان، عنصر فرعی
[پلیمر] سیستم میهمان-میزبان
خدمات اطلاعرسانی مهمان [گردشگری و جهانگردی] دستگاههای خودکار اطلاعرسانی در فضاهای عمومی مهمانخانه که امکان دستیابی مهمانان به اطلاعات مربوط به رخدادهای داخلی مهمان&zw ...
واژههای مصوب فرهنگستان
حسابِکل مهمانان [گردشگری و جهانگردی] حساب همۀ هزینهها و پرداختهای مهمانان مهمانخانه
رُخنمای مهمانان [گردشگری و جهانگردی] فهرستی از خصوصیات مشترک مهمانان یک مهمانخانه
خدمات ویژۀ مهمان [گردشگری و جهانگردی] انواع خدماتی که در مهمانخانه/ هتلهای سهستاره به بالا برای رفع نیازهای ویژۀ مهمانان، از قبیل تهیۀ انواع بلیت و نشریات و وقت گرفتن از پز ...
میراث، ماترک قانون ـ فقه : موصى به
چرخۀ مالی مهمان [گردشگری و جهانگردی] چرخهای شامل مراحل مربوط به امور مالی پیش از فروش و در محل فروش و پس از فروش که تبادلات مالی میان مهمان و مراکز گوناگون مربوط به اجاره یا کرایه را ن ...
انهدام پذیر، نابود شدنی، (امریکا - خودمانی) بلیط مجانی