قسمت، گندماسیابی، جو اسیابی، ارد کردن جو خیسانده، عمل اسیاب کردن سایر معانی: غله (به ویژه گندم و جو) که باید آسیاب شود یا آسیاب شده، آنچه در یک وهله آسیاب شود، سود
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اسیاب غلات سایر معانی: آسیاب، آسیاب کوچک
ذره، جو، خرده، شاخه، حالت، دانه، حبوبات، حبه، حب، رگه، مشرب، دان، تفاله حبوبات، یک گندم معادل 0/0648 گرم، غله، چنگال، رنگ، دانه دانه کردن، دانه زدن، پشمکندن، متبلور شدن، جوانه زدن، تراشیدن س ...
ماده ی خام، ماده ی خام industry needs raw materials صنعت نیاز به مواد خام دارد [سینما] فیلم خام [عمران و معماری] ماده خام - ماده اولیه [نساجی] ماده اولیه - ماده خام [ریاضیات] مواد اولیه، موا ...
(گوشت) پوره دار، سفت، (شیره ی چغندر و غیره) چسبناک، رشته رشته، ریسمان سان، نخ مانند، دراز و باریک، لاغرو، لق لقو، ریش ریش، ریشه ای، ن مانند، چسبناک