بیش از حد کار و تقلا کردن (به طوری که به سلامتی و پویایی گزند بزند)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خستگی نا پذیر، خستهنشدنی سایر معانی: از پادرنیامدنی، استوار، نستوه
سرگرمی، حرفه، اشتغال، اشغال، پیشه، تصرف، شغل سایر معانی: تصرف به زور، کار، (جمع) مشغولیات، اشغالی، اشغالگر، سکونت، سکنی، در زیستی، تصدی، فرداری، مربوط به حرفه [حقوق] شغل، اشتغال [ریاضیات] اش ...
کار، تمرین، وظیفه، تکلیف، امر مهم، زیاد خسته کردن، بکاری گماشتن، تحمیل کردن، تهمت زدن سایر معانی: کار (که به عهده ی کسی محول شده است)، گمارش، مشکل، کار مشکل، کار سخت، (با تحمیل کار زیاد) تحت ...
عملیات، چیز، وظیفه، سعی، ساخت، استحکامات، زحمت، شغل، زیست، کارخانه، فعل، کار، نوشتجات، موثر واقع شدن، اثار ادبی یا هنری، عمل کردن، کار کردن، زحمت کشیدن سایر معانی: رنجبری، عمل، حرفه، پیشه، ا ...