از، طمع، حرص سایر معانی: آز، آزمندی، فزون خواهی، حریص بودن، طمع ورزیدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حریصانه، ازروی از، پرخورانه
حریصمال
پذیرفته، قبول شده، موردموافقت واقع شده
[حقوق] حکم مبتنی بر شرایط مرضی الطرفین
متفق القول بودن، هم عقیده بودن، یکدل بودن، توافق داشتن
ملیله دوزی شده
حاضرشدم بروم
عطش سایر معانی: قوه اکتساب، حس مال اندوزی، طمع فطری
ارزو، اشتیاق، اشتها، میل و رغبت ذاتی سایر معانی: میل شدید، ولع، رغبت [بهداشت] اشتها
از، طمع، حرص، خست، زیادهجویی سایر معانی: آز، آزمندی، طمعکاری، عشق به دارایی
خسیس، ناخن خشک، کنس، ژگور، خشک دستی، خسیس