از، طمع، حرص سایر معانی: آز، آزمندی، فزون خواهی، حریص بودن، طمع ورزیدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حریصانه، ازروی از، پرخورانه
حریصمال
پذیرفته، قبول شده، موردموافقت واقع شده
ملیله دوزی شده
حاضرشدم بروم
عطش سایر معانی: قوه اکتساب، حس مال اندوزی، طمع فطری
ارزو، اشتیاق، اشتها، میل و رغبت ذاتی سایر معانی: میل شدید، ولع، رغبت [بهداشت] اشتها
از، طمع، حرص، خست، زیادهجویی سایر معانی: آز، آزمندی، طمعکاری، عشق به دارایی
خسیس، ناخن خشک، کنس، ژگور، خشک دستی، خسیس
مشتاق، پر هوس، حریص، ترد و شکننده، پر از اشتیاق، پر اشتیاق سایر معانی: شایق، خواهان، خواستار، راغب، بی قرار، چشم انتظار، بی تاب، (قدیمی) تندوتیز، رجوع شود به: eagre، ذیعلاقه [عمران و معماری] ...
مربوط بخوشی ولذت سایر معانی: وابسته به لذت