عظمت، سربزرگی، فرهی، سرافرازی سایر معانی: بزرگی، بزرگ منشی، زیادی، بسیاری
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بزرگی، برو، مقام، خطر، مرتبه، رتبه، وقار، شان، جاه، سربزرگی سایر معانی: والایی، بزرگ منشی، جاهمندی، شایستگی، متانت، فرهمندی، اورنگ، احترام، مقام رفیع، فرهت، فرهی، نیک نامی، شهرت، خوش نامی، ش ...
بلندی، بزرگی، تعالی، برجستگی، بر امدگی، مقام، عالیجناب، جاه سایر معانی: (مهجور) رجوع شود به: eminence، eminence عالی رتبه، طب برامدگی
مزیت، برتری، تفوق، خوبی، رجحان، شگرفی، ممتازی، علو مقام سایر معانی: عالی بودن، فرازانی، والایی، بهی، ارجمندی، تعالی، مهستی، ویژگی (خوب)، (جمع) محسنات، حسن، کمال، علو، فضیلت
نام، شهرت، سر بلندی، اوازه، سابقه، معروفیت، علم کردن، مشهور کردن سایر معانی: ناموری، نیکنامی، بهنامی، آوازه، خوش نامی، نامداری، نام آوری، بلندآوازگی، سرشناسی، (قدیمی) شایعه، زبانزد ...
بزرگ نمایی، پر طمطراقی سایر معانی: پر طمطراقی، بزرگ نمایی [روانپزشکی] بزرگ منشی
بزرگی، کلانی، تنومندی، بزرگی جثه، زیادی
عظمت، زیادی، بیکرانی سایر معانی: بزرگی زیاد، سترگی، نهماری، گتی، تنومندی، پهناوری، بی پایانی [ریاضیات] بی کرانی، زیادی
مقدار، بزرگی، اندازه، اهمیت، شکوه، قدر، عظمت حجم سایر معانی: (اندازه یا مقدار یا اهمیت) بزرگی، عظمت، سترگی، هنگفتی، کلانی، میزان، مقدار قابل سنجش، (صدا) بلندی، رسایی، نفوذ، مهستی، والایی، (م ...
نجابت، علو، اصالت خانوادگی، طبقه نجبا سایر معانی: شرف، شرافت، شرافتمندی، بزرگ منشی، بزرگواری، اصالت، خوبی، نیکی، برتری، ارزشمندی، جلال، شکوه، عظمت، اشرافیت، اشرافیون، نجبا، برجستگی، ناموری، ...
شهرت، برجستگی، اهمیت سایر معانی: آدم جالب توجه، آدم سزاوار، آدم برجسته
اندازه، قالب، قد، سایز، چسبزنی، میزان، مقدار، بر اورد کردن، اهار زدن سایر معانی: (جامه و کفش و کلاه و غیره) اندازه، بزرگی، زیادی، کلانی، رشد، شماره، تعداد، (عامیانه) وضع، به اندازه ی خاصی در ...