سوداگر، کاسب، بازرگان (بیشتر به جای businessman و businesswoman به کار می رود)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جامه، درخواست، نوع، مرافعه، تسلسل، توالی، تقاضا، خواستگاری، دادخواست، عرضحال، یک دست لباس، خواست دادن، لباس دادن به، خواستگاری کردن، مناسب بودن، وفق دادن، جور کردن سایر معانی: (جامه) دست، کت ...