متروک، خراب، ویران، حزین، بی جمعیت، مخروبه کردن، ویران کردن، از ابادی انداختن سایر معانی: تنها، تک، یکه و تنها، بی کس، خالی از سکنه، چول، پرت، سوت و کور، متروکه، واهشته، غیرقابل سکنی، در حال ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اسم مفعول فعل: رجوع شود به: forsake، واگذاشتن، ول کردن، ترک کردن، ترک گفتن، دست کشیدن از