ابستنی سایر معانی: ابستنی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مادری، زایشگاه سایر معانی: آبستنی، حاملگی، زایمان، وابسته به آبستنی یا زایمان، مادر بودن، وابسته به مادر و مادری، ویژگی های مادرانه، مادرواری، مادرسانی، (بیمارستان) بخش زایمان، وابسته به زای ...
تعبیه، تمهید، امایش، امادگی، تهیه، تدارک، اماده سازی، تهیه مقدمات، پستایش، امادش، اقدام مقدماتی سایر معانی: آماده سازی، آمایش، مهیاسازی، ترکیب (کردن)، تدوین، درست کردن، آمادگی، سازمندی، بسیج ...
سن یک نوزاد در لحظۀ تولد که ازطریق محاسبۀ طول بارداری به دست میآید [تغذیه]
واژههای مصوب فرهنگستان
زنی که کودک را به دنیا میآورد، صرفنظر از اینکه مادر ژنی او باشد یا او را صرفا در زهدان خود حمل کرده باشد [علوم سلامت]