بانجام رساندن، دنبال کردن سایر معانی: به طور کامل انجام دادن، به اتمام رساندن، اخذ نتیجه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] کمربند متحرک، تکیه گاه متحرک
نمای تعقیبی [سینما و تلویزیون] نمای حاصل از تعقیب موضوعی متحرک با دوربین
واژههای مصوب فرهنگستان
از کسی سرمشق گرفتن، به کسی اقتدا کردن
1- پیروی کردن، تاسی کردن، دنباله روی کردن 2- (بازی ورق) همان خال را بازی کردن
از ... سرمشق گرفتن
سوار براسب و با سگ به شکار رفتن
پیرفت [ورزش] حفظ موقعیت دست خم لحظهای پس از رهش، برای بالا بردن میزان دقت
1- (عملی را) ادامه دادن و به پایان رساندن، به انجام رساندن 2- (تنیس و غیره) پس از زدن توپ نیز به حرکت قوسی راکت ادامه دادن، (ورزش ـ در زدن یا پرتاب گوی یا توپ) ادامه ی حرکت قوسی (حتی پس از ز ...
تعقیب کردن، پی گیری کردن، دنباله داستان را شرح دادن سایر معانی: 1- (از نزدیک یا به اصرار) تعقیب کردن 2- (به طور کامل) انجام دادن 3- عمل مکمل چیزی را انجام دادن، تکمیلی، بعدی، سپسین، پساختی، ...
تابع، پیرو، ملتزم، شاگرد، عشقبیاز، تعقیب کننده، دنبالگر سایر معانی: مرید، پسوا، مقتدی، گرونده، هواخواه، طرفدار، هوادار، دنباله رو، مشایع، ملتزم رکاب، پیشخدمت [زمین شناسی] دنباله رو ...
[برق و الکترونیک] دنبالگر آند؛ آند پیرو مدار لامپی ای با پسخورد شدید از آند به شبکه، به گونه ای که ولتاژ خروجی تقریبا برابر و مخالف با ولتاژ ورودی است، بنابراین امپدانس ورودی بسیار بالا است ...