قاب، اسکلت، چهارچوب، قاعده، چارچوب، سفت کاری، ساختمان، بدن، تنه، بیان کردن، تنظیم کردن، قاب کردن، قاب گرفتن، چارچوب گرفتن سایر معانی: بدنه، استخوان بندی (ساختمان و پل و غیره)، هیکل، اندام، پ ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
با تکبر راه رفتن، جفتک زدن، خرامیدن، سوار اسب چموش شدن، روی دو پا بلند شدن سایر معانی: چمیدن، لبخیدن، گرازیدن، مچیدن، چامیدان، جولان دادن، (اسب - به ویژه هنگام راه رفتن) روی دوپا بلند شدن، ل ...
گردش سفر، راه پیمایی تفریحی، اردک وار راه رفتن، تلوتلو خوردن و راه رفتن سایر معانی: (در square dancing) گام لغزنده برداشتن، (عامیانه) راحت راه رفتن، با نرمش راه رفتن