یونجه، حالت، حال، نظم و ترتیب، رفو کردن، درست کردن، اراستن سایر معانی: (محلی) مرتب کردن، منظم کردن، (کوره ی تبدیل آهن خام به نرم آهن را) با مواد نسوز آستر کردن، لایه گذاری کردن، حالت جسم و ر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سازگاری، سازواری سایر معانی: تندرستی، سلامتی، شایستگی، در خور بودن، سزاواری، مناسبت، برازندگی، به جایی، بهنگامی، لیاقت، صلاحیت [فوتبال] قابلیت- شایستگی [آمار] برازندگی ...
بی نقص، خوش بنیه، سالم، نیرومند، روانه کردن، کشیدن، سوی دیگر بردن سایر معانی: (بیشتر در اشاره به اشخاص مسن) سالم، سرو مرو گنده، تندرست و قوی، تندرست و گردن کلفت، بی عیب و نقص، مجبور به رفتن ...
خوش بنیگی، زنده دلی
چابک، جسورانه، متکبر، گستاخ سایر معانی: پر رو، جسور، بی پروا، رودار، مطمئن به خود، سرحال، شنگول، سرخوش، کیفور، گستا، خودنما