جشنی، وابسته به جشن و عشرت سایر معانی: (وابسته به جشن و شادی) بزمی، جشن مانند، سورمانند، پربزن و بکوب، معاشرتی، آمیزش گرای، خوش مشرب، همدم گرای، اهل مهمانی و طرب، رفیق دوست، بزم دوست، دوستکا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شادی، جشن و سرور، مجلل، با شکوه سایر معانی: مجلل و پرسرور، جشنواره ای، جشن مانند، (از ریشه ی عربی)، ضیافت، بزرگداشت، (لباس) فاخر، خوشی
فراخ، خوشدل، شوخ، سرحال، خرم، خوشنود، سرمست، سبک روح، خوش وقت، خشنود، سرخوش، پرنشاط سایر معانی: شاد، سرزنده، مسرور، خوشحال، سبکدل، پدرام، درخشان، سروربخش، معاشرتی و لذت گرای، همجنس باز (به و ...
طرف، فرقه، قسمت، جمعیت، دسته، مهمانی، بزم، سور، یارو، بخش، فئه، حزب، دسته همفکر، دسته متشکل، مهمانی دادن یارفتن سایر معانی: هنگان، گروه، هیات، اکیپ، (عمل یا طرح و غیره) شرکت کننده، همباز، طر ...
شب نشینی، مهمانی شب سایر معانی: فرانسه مهمانی شب