پیه، چاق، چربی، سمین، چاق، ضخیم، چربی دار، فربه، چرب، چربی دار کردن، فربه یا پرواری کردن سایر معانی: گوشتالو، گوشتگن، لمتر، شهله، روغن، دمبه، روغن دار، روغنی، (چوب) انگم دار، صمغ دار، کلفت، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سفیدک چرب [علوم و فنّاوری غذا] نقصی در شکلات که بهصورت لکههای سفید بلوری بر روی سطح شکلات ظاهر میشود
واژههای مصوب فرهنگستان
غیر ممکن
محل ناز و نعمت، شهر پر نعمت
[علوم دامی] سندروم جگر چرب، سندروم گاو چاق
انبارۀ چربی [تغذیه] بخشی از بدن که در آن مقادیر زیادی چربی ذخیره شود
ادم فربه وگوشتالو
احمق، کودن
دل فربه کنایه ازکودنی
چربی در اب حل نمیشود
[علوم دامی] بسیج چربی ؛ تجزیه چربی برای تولید انرژی .
جایگزین چربی [علوم و فنّاوری غذا] ترکیبی که برای کاهش میزان کالری و ایجاد خواص حسی چربیمانند میتواند جانشین بخشی از چربی مواد غذایی شود ...