(عامیانه) دستپاچه شدن، (از شدت اشتیاق و هیجان) با دستپاچگی عمل کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فروریختن، به هم خوردن
پرت شدن، سقوط کردن، پایین افتادن سایر معانی: افتادن
شیفتن، عاشق شدن سایر معانی: عاشق شدن
1- (اتفاقا) ملاقات کردن، برخوردن به 2- ملحق شدن به 3- هم عقیده شدن با، توافق کردن
مورد کاربرد نبودن، منسوخ شدن [حقوق] متروک شدن (قانون)
[نفت] افت زمین
[عمران و معماری] ریزش سنگ [زمین شناسی] ریزش سنگ
برگ ریزان، پائیز
1- حمله کردن، تاختن بر 2- وظیفه ی کسی بودن [نساجی] تداخل رنگ ها در چاپ
(جلوی کسی به نشان تضرع یا احترام) به خاک افتادن
رخ دادن، اتفاق افتادن، مشاجره داشتن سایر معانی: 1- دعوا کردن، مشاجره کردن 2- رویدادن، ناشی شدن 3- (مشق نظامی) از خط خارج شدن، از صف بیرون رفتن، ر دادن، ذرات رادیواکتیوی که از جو بزمین میریز ...