باجه، عین، چشم، دیده، سوراخ سوزن، مرکز هر چیزی، دکمه یا گره سیب زمینی، بینایی، دهانه، کاراگاه، دیدن، پاییدن، نگاه کردن سایر معانی: تخم چشم (eyeball هم می گویند)، تخم چشم و اطراف آن، کره ی چش ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تصویر شخص درمردمم چشم دیگری که باونگاه میکند
[عمران و معماری] باز چشم - فاصله بین دو چشم
چشم شویه
[زمین شناسی] زغال چشمی زغال سنگی که حاوی صفحات ساختمانی به اشکال مدور یا بیضوی است که یا با طبقه بندی موازی اند یا بطور عمود نسبت به آن قرار گرفته اند و دارای حواشی هم مرکز منحنی و شیارچه ها ...
تماس چشمی، ارتباط با دیگری از راه چشم یا نگاه کردن
[ریاضیات] برآورد عینی [آمار] برآورد چشمی
خورشیدافتاب
[آب و خاک] چشم باد
صبوحی [اعتیاد] وعدهای از مواد که در هنگام صبح بلافاصله بعد از بیداری برای تسکین علائم ناشی از کمبود مواد مصرف میشود
واژههای مصوب فرهنگستان
هشدار، درس عبرت، (هر چیز) آموزنده، چشم و گوش باز کن، آگاهساز، چشم بازکن، چیزشگفت اور، ترس اور
(آرایش چشم ها) سایه ی چشم