ناموجود، نابودگار، ناهست، نیست، معدوم، غیر موجود
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نیستى، عدم
همزیستی مسالمتآمیز [باستانشناسی] رهنامۀ سیاست خارجی که میکوشد اختلافات سیاسی را با نیازهای عملی سیاسی سازگار کند؛ این رهنامه را عمدتا به پیشنهاد خروشچف در سال 1956 نسبت می& ...
واژههای مصوب فرهنگستان
دارای تقدم در وجود، ازلیت، موجود از قبل، ازلى
[ریاضیات] اثبات وجود، برهان وجود
خصومت جنسگرایانه [علوم سلامت] تحقیر یا خوار شمردن کسی تنها بهدلیل جنسیت او
وابسته بودن، تعلق داشتن، مال کسی بودن سایر معانی: (با to) متعلق بودن به، مال کسی یا جایی بودن، عضو بودن، وابسته بودن به، رابطه داشتن با، جزو چیزی بودن [ریاضیات] متعلق بودن، تعلق داشتن ...
میهن پرست متعصب سایر معانی: میهن پرست متعصب
همزمان،معاصر،مقارن،هم عصر، هم سال، هم تاریخ، معاصر [زمین شناسی] هم زمان، معاصر، هم عصر یک جایگزین پیشنهادی برای اصطلاح هم زمان یا isochronous. به معنای مساوی یا برابر بودن در طول مدت یا مشاب ...
شروع کردن، اغاز کردن سایر معانی: آغاز کردن یا شدن، آغازیدن، شروع کردن یا شدن، سر کردن [فوتبال] شروع کردن [حقوق] اقامه کردن، آغاز کردن، شروع کردن
همراه سایر معانی: ملازم، همایند، ضمیمه، پیوست، همزمان، مقارن، مصادف، پیوسته [عمران و معماری] همزمان
همرو، موافق، متوافق، هم زمان، متقارن، در یک وقت واقع شونده سایر معانی: هم رخداد، مصادف (از نظر زمان)، مقارن، همرس، همگرا، همسوی، (هندسه) متقارب، متقاطع، یکدل و یک زبان، هماهنگ، همساز، همگام، ...