موردمساعدت، طرف توجه، دارای امتیازات
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بددل، بدقلب
بداندیش، بدخواه، بدسگال، بدخیال
حالت شدید چیزی، بی نهایت، بسیار (بد)
وابسته به دوران کهنه سنگی سفلی
اذیت کردن، مسحور کردن، دارای روح شیطانی کردن، سحر و جادو کردن، خبیی کردن سایر معانی: رجوع شود به: beadsman، شیطان زده کردن، دستخوش شکنجه و درد کردن، مرتبا آزار دادن، به ستوه آوردن، فاسد کردن ...
[زمین شناسی] خنده شدید شیطانی ،قهقهه موزیانه
(گیرافتاده) بین دو چیز ناخوشایند، بین چاه و چوله، نه راه پس و نه راه پیش داشتن
جنون خمری، سخن بیهشانه، جنون الکلی و هذیان گویی و سرسام همراه با آن، جنون الکلی و هذیانگویی و سرسام همراه با آن خماری، پژمانی، افسردگی، غمخوری
[نفت] شیطانک
شپشه گندم
شیطان، روح پلید، عفریت، ابلیس، نویسنده مزدور، خارخسک، با ماشین خرد کردن، تند و تیز کردن سایر معانی: (الهیات - معمولا حرف بزرگ) شیطان، اهریمن (با: the)، دیو، یکی از شیاطین، (عامیانه) تخم جن، ...